جدول جو
جدول جو

معنی نشست گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نشست گرفتن
(عَ اَ تَ)
نشستن. جای گرفتن. قرار گرفتن:
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس آنگه به بگماز بردند دست.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ / عِ گُ تَ)
بیزار شدن. رمیدن: مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پوست کندن
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
ضعیف شدن. از تن خرد شدن:
پس نه مقری تو که ملک خدای
هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست.
ناصرخسرو.
شکر است آب نعمت و نعمت نهال اوست
بی آب خوش نهال نگیرد مگرکه کاست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رشوه گرفتن. پاره ستدن. رشوت ستدن. (یادداشت مؤلف) :
به رشوت عامل از خود گر کند اصحاب سلطان را
مکافات عمل از هیچکس رشوت نمی گیرد.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- به رشوت گرفتن، به رسم رشوت اخذ کردن. به عنوان رشوه اخذ نمودن. (از یادداشت مؤلف) : هرچه در ایام فتنه به رشوت گرفته بودند از ایشان بستد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437). و رجوع به رشوت خوردن و رشوه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ/ چِ کَ دَ)
برگزیدن و به دوستی خود درآوردن. دوستی و محبت کسی را به خویش جلب کردن: فلانی باآب حمام دوست می گیرد. (یادداشت مؤلف) :
گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان
هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس.
سعدی.
دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد
اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی.
سعدی.
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی.
سعدی.
- امثال:
دوست گیری دگر ز دست مده
عهد را عادت شکست مده.
اوحدی (از امثال و حکم).
، دوست داشتن. دوستی کردن. محبت یافتن به. به دوستی اتخاذ کردن. (از یادداشت مؤلف). عشق ورزیدن:
گرم دشمن شوی یا دوست گیری
نخواهم دست از دامن گسستن.
سعدی.
به این خوبی که آفتاب است نشنیده ام که کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده. (گلستان سعدی) : اطباء، دوست گرفتن کسی را. (منتهی الارب).
- دوست گرفتن چیزی را، علاقه و محبت بدان یافتن. بدان تعلق خاطر پیدا کردن. (از یادداشت مؤلف).
، دوست شمردن. دوست پنداشتن. دوست انگاشتن. (یادداشت مؤلف).
- به دوست گرفتن، دوست شمردن. به حساب دوست و یار در آوردن. در عداد دوستان انگاشتن:
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(غِ غِ لَ مَ دَ)
در انتظار چیزی یا کاری به صف ایستادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوست گرفتن
تصویر پوست گرفتن
پوست کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
حالتهای مخصوص به قیافه و اندام خود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس گرفتن
تصویر نفس گرفتن
قطع شدن نفس مردن: این قدر حرف نزن نفست بگیرد خ
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن دست، منع کردن باز داشتن از کاری، مدد کردن یاری کردن، مسخره کردن استهزاء نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
بیزار شدن کراهت یافتن: ... از بهر آنکه ذوق شعر خلل میکند و طبع از آن نفرت میگیرد. نفرت نمودن، نشان دادن کراهت بیزاری نمودن: طبع شعراء عرب از قبول آن نفرت کلی ننمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست گرفتن
تصویر کاست گرفتن
خرد شدن ضعیف گشتن: (پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
((دَ گِ رِ تَ))
منع کردن، مدد کردن، پیمان بستن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
Hand, Handle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
Pose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
poser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
prendre, manipuler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
pegar, manusear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
tomar, manejar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
prendere, maneggiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
posar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
позировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
摆姿势
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
拿 , 处理
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
pozować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
brać, obsługiwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
позувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
брати , керувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
posieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
nehmen, handhaben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست گرفتن
تصویر دست گرفتن
брать , управлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ژست گرفتن
تصویر ژست گرفتن
poseren
دیکشنری فارسی به هلندی